پیام های ماندگار
فرق من با بقیه رو کسی می فهمه که
فرق داره برام با بقیه
دست و بالم از حرف خالیست
هر چه هست تویى و تو حرف ندارى
آرزو کردم میان بى کسى هاى دلم
لااقل یادم به قلبت تا ابد مهمان شود
ماهی هم پرواز کرد
حتی شوری دریا هم برای نمک گیر کردنش کافی نبود
برای مردن لازم نیست عزرائیل بیاید
همین که تو نیای کافی ست
غمگینم…
همانند جوانی که لحظه ی اعدام
به گریه مادرش می خندد
خاطرش آمد که بچه گی اش گفته بود
خنده ات آرامم می کنه پسرم
سبز یا سرخ
گاز زده ام همه ی سیب های جهان را
هیچ کدام طعم لبخند های تو را ندارند
از آن روز که رفته ای
کارت شارژ ها را سیگار می خرم
و با خیابان ها حرف می زنم!
همین طوری پیش برود گوشی را هم باید بفروشم کفش بخرم
دوست داشتنت هوس نیست
که باشد و نباشد
نفس است
تا باشم و باشی
کجایی ؟
هی پشت این گوشی جای شماره گریه ام را می گیرم
مجنون تنها نرو رفتنتون سخته واسه همه بمون
سایه ام عاشق سایه ات شده
می خواستم ببینم آیا می توانیم همسایه شویم
دیگر به خوابم هم نمیاید
درکش می کنم همخوابی با دیگران تمام وقتش را گرفته
تو با هر سیب کرم خورده ای
وسوسه می شوی برو
تو از بهشت قلب من رانده شدی
در بهشت ماندن لایق هر کس نیس
بودن و یا نبودنت مهم نیست
آنقدر دوستت دارم که به حضورت نیازى نیست
همانند خدا که هست اما نیست
دستتو بذار رو قلبت
گذاشتى؟
بذار دیگه
صداشو می شنوى؟
آرزومه سال ها بتپه حتى اگه برا من نباشه
گفتمش نقاش را نقشى بکش از معرفت
با قلم نقش تورا باوسعت دریا کشید
خدایا همه از تو می خواهند بدهى اما من از تو میخواهم بگیرى
خستگى ، دلتنگى و غصه ها را از لحظه لحظه ى روزگار همه ى آنهایى که دوستشان دارم
شده در خلوت تنهایى خود یاد یک خاطره شادت بکند؟
لرزه بر قلب و دلت اندازد؟
تویى آن خاطره ى خلوت تنهایى من
صحبت از دیروز و امروز نیست
من در فردایى که خیلى هم دور نیست
طناب دار دور گردن همه ى غصه هایت می بینم
غصه هایت را با قاف بنویس
آنگاه می توانى به راحتى از آنها بگذرى
قصه زندگیت بى غصه باد