وقتی از راه برسی
بودنت را زیر نگاه احساسم لمس خواهم کرد
صدایت را چه آشنا میبینم و از دیدنت دلم شور و حال عجیبی پیدا میکند
وقتی که بیائی چشم و دلم را فرش راهت می کنم
از زندان تن رها میشوم و دل به غوغای شکفتن تو می سپارم
وقتی که بیائی باران نگاهم بر تو خواهد بارید و
نسیم صبحگاهی با ترنم آواز قدمهایت جفت میشود
و درخانه ام عطر وجودت می پیچد ، آنگاه چه حس ِ گرمی خواهد بود
مرا از سرمای وجودم میرهاند و گرم میشوم
فقط وقتی از راه برسی برایت باران میشوم
همان بارانی که وقتی از آسمان میبارید
چشمان من نیز بی بهانه آغاز میکرد
بی واهمه از چشمانی که برمن می تابیدند و رد میشدند
من باران می شوم و تو زیباترین بهار من می شوی
و برای همیشه در کنار من می مانی